کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید
کسی که می شناسد جد او را، خوب می داند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید
همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید
همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و هجری
نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید
جهان می ایستد با هرچه دارد روبه روی او
زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها
برای بیعت با او نمی آیند می آید
برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری
ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید
41
0
5
سرم بلندی جولان، دلم فلسطین است
غریب در وطنم، آه... درد من این است
غذای کودک من ترکش است و خمپاره
برای مردم من مرگ مثل تمرین است
عروس و داماد این جا حنا نمی بندند
دلی به داغ عزیزی همیشه خونین است
ولی زمان تولد به گوش ما خواندند
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
هزاربار سر از تن جدا شرف دارد
به آن سری که به تن مانده است و پایین است
چه سنگ ها که زدیم و کسی دری نگشود
دریغ! بعضی ها خواب شان چه سنگین است
شهادت است دعامان، به چشم ما موشک
نه پیک مرگ، که انگار مرغ آمین است
بزن که آن چه به پاخاست آه مظلوم است
بزن که آن چه زدی زخم نیست، تسکین است
بزن که تلخ تر از قبل می شود کامت
بزن که آخر این شاهنامه شیرین است
گرفتنی ست همین آه اگر خداست خدا
لوای ظلم می افتد اگر که دین دین است
634
0
3.88
خدا این بار میخواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد
خدا اهل ستم را بر زمین گرم خواهد زد
و شاید از زمین گرم منظورش طبس باشد
طبس را شهر بیدیوار میپنداشتید اما
گمان هرگز نمیبردید مانند قفس باشد
طبس با خاکریز جبهه یکسان است تا وقتی
که ما را دشمنی همچون شما در پیش و پس باشد
غم این خاک بالین شما را سخت میگیرد
غمش حتی اگر اندازۀ بال مگس باشد..
برای جبهه دلتنگیم و میجنگیم و میجنگیم
و میجنگیم و میجنگیم تا وقتی نفس باشد
838
4
4.13
امام، کار ندارد به نام، می بخشد
رئوف، اوست که بر خاص و عام می بخشد
به جنگِ بدخواهش آمدم ولی چه کنم؟
من انتقام بگیرم امام می بخشد!
حرم ندیده چه می داند؟ این امام رئوف
گدا هنوز نگفته سلام، می بخشد
مجیز شاه بگو، طعنه بر امام بزن
خودت ببین که از این دو کدام می بخشد
همین تفاوت کافی ست بین شاه و امام
که هست و نیست خود را امام می بخشد
مدام توبه شکستی؟ بیا! یکی این جاست
که عادت است برایش، مدام می بخشد
تو زخم می زنی آن هم به که؟! امام رضا؟!
که زخم های تو را التیام می بخشد؟
بزن! که زخم تو هرچه عمیق تر باشد
به دوستی محبان دوام می بخشد
ولی اگر که پشیمان شدی حرم باز است
بیا! امام علیه السلام می بخشد
1073
4
3.1
کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید
کسی که نسل او را می شناسد، خوب می داند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید
همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید
همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و شمسی
نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید
جهان می ایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها
برای بیعت با او نمی آیند می آید
برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری
ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می آید
به در می گویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند می آید!
5667
17
3.53
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
می رود تابوت روی دست مردم، چشم وا کن
تا که با چشم خودت فرش سلیمان را ببینی
پاشو از پای قمارت! روی دور باخت هستی
پاشو! باید آخرین اخبار تهران را ببینی
گوش کن! این بار حرف از مرگ شیطان بزرگ است
رو به خود آیینه ای بگذار شیطان را ببینی
خواب را دیگر حرام خود کن از امشب که باید
باز هم کابوس موشک های ایران را ببینی
رازها در ذکر بسم الله الرحمن الرحیم است
وعده ها داده خدا، باید که قرآن را ببینی
قول دادیم انتقامی سخت می گیریم، بنشین
تا که فرق قول کافر با مسلمان را ببینی!
2431
5
4.24
سینه ها با سوختن، ارزنده تر خواهند شد
شمع ها در عمق شب، تابنده تر خواهند شد
امتیاز ماست مُردن! می کُشند و غافلند
دم به دم با مرگِ ما بازنده تر خواهند شد
سنگ اگر هم صحبت آیینه های ما شود
ما زبان هامان از این بُرّنده تر خواهند شد
چون جواب صخره تکراری ست، پرسش های موج
بعد از این از صخره ها کوبنده تر خواهند شد
چشم هایی که پی میراث ما افتاده اند
منتظر باشند! در آینده، تر خواهند شد!
اهل دنیا را خیال مرگ حتی می کُشد
عاشقان با مرگ اما زنده تر خواهند شد
ای شهادت! دست خونین بر سر و رومان بکش!
تحفه ها، تزیین شده، زیبنده تر خواهند شد
رزق اگر باشد شهادت، شام با تهران یکی ست
«بی تفاوت ها» فقط شرمنده تر خواهند شد!
4092
3
3.68
تو بی تابی و این را پیچ و تاب جاده می فهمد
سر بر نی، تن در قتلگاه افتاده می فهمد
تو مظلومی و این را مادرت در سجده می داند
و حرف مادرت را تربت سجاده می فهمد
تو تنهایی و امضاهای پای نامه می گوید
و این را هر که دعوت نامه نفرستاده می فهمد
تو آرامی و این آرامش پیدای پنهان را
فقط طفلی که دستش را به دستت داده می فهمد
تو بی تابی، تو مظلومی، تو تنهایی، تو آرامی
تو را اما که با این شرح حال ساده می فهمد؟
تو «زینب زینبِ» یک لهجه ی بی غلّ و غش هستی
تو اوج نوحه ای این را مؤذن زاده می فهمد
2489
3
3.88
دم مرگش به چشم خود دیدم
پدرم با سه یا حسین چه کرد
کمرم را شکست داغ پدر
داغ فرزند با حسین چه کرد؟
بعد عباس هیچ کس پرسید...؟
با غم بچه ها حسین چه کرد؟
آن همه درد را چه کرد حسین
آن همه درد را حسین چه کرد؟
سر از تن جدا! حسین چه گفت؟
تن بی دست و پا! حسین چه کرد؟
از بلندای تل زینبیه
زینب آن روز تا حسین چه کرد؟
با حسین آه... کربلا بد کرد
آه... با کربلا حسین چه کرد؟
بین گودال هم دعامان کرد
با همان یک دعا حسین چه کرد
با غریقان، بدون آب ببین
کشتی ناخدا حسین چه کرد
2756
0
4.73
این جنگ از اول هم سیاسی بود
فرقی نخواهد داشت آن یا این
هر روز دارد جهل یک عده
تومان مان را می کشد پایین
در باور قول و قرار کذب
ما ملتی همواره در صدریم
کار از هویدا بر نمی آید
تا ما هوادار بنی صدریم
دست طمع آمد بلندم کرد
از جام، تا برجام بنشیند
محکم نشستم پای ایمانم
تا ننگ جای نام بنشیند؟
هر روز ریش حقه یک رنگ است
هر کس عبا پوشید مولا نیست
گفتیم و یک عده نفهمیدند
شیخ الریا شیخ الرعایا نیست
رفتیم و رفتیم و نفهمیدیم
ریگ درشتی توی کفش ماست
در خود نریز اینقدر بغض ات را
این حاصل جیغ بنفش ماست
تعطیل شد دکان خرازی
تلفیق همت باهنر رویاست
یک انقلابی می شناسم که
با انقلابی در دلش تنهاست
ای یادگار جنگ تحمیلی
آن هم قطاران قدیم ات کو؟
ای انقلاب راست ها چپ ها
کو آن صراط مستقیم ات؟ کو؟!
از صفحه ی اینستاگرام شاعر
1688
1
5
گذاشتند هر از چندگاه فکر کنی
ولی فقط به سفید و سیاه فکر کنی
در اولین قدمت می روی دو خانه جلو
که زود دل بکنی و به راه فکر کنی
نه چپ نه راست نه رو به عقب فقط به جلو
به هیچ چیز به جز این نخواه فکر کنی
کسی که فکر تو را قبل حرکتت خوانده
نمی هراسد اگر اشتباه فکر کنی
تو یک پیاده نظامی نمی شود حتی
به اسب زینتی پادشاه فکر کنی
به سرسپردگی ات افتخار کن سرباز
مباد که به سر بی کلاه فکر کنی
قرار نیست که فیل تو یاد هند کند
قرار نیست به رخ یک نگاه فکر کنی
تمام سهم تو از عاشقی فقط این است
که در لباس پلنگی به ماه فکر کنی
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
تو سعی کن که به حمل سلاح فکر کنی
بدان که بازی شزرنج را نخواهی برد
اگر سفید بچینی سیاه فکر کنی
1718
0
3.25
آرامش مشکوک یک میدان مینم
محکم قدم بردار شوقت را ببینم
در گوش من دائم صدای انفجار است
من سایه ای بی چکمه و بی آستینم
یاغی اردوگاه های الرشیدم
شعر بلندی روی دیوار اوینم
آن قد و بالای بلند آری همانم
این قد و بالای کمان آری همینم
من اولین شاهم که با یک شاه دیگر
تقسیم شد بی هیچ جنگی سرزمینم
من پای حرفم ایستادم پس کنارت
بر صندلی چرخدارم می نشینم
آه ای انار مانده از شب های یلدا
ای سیب سرخ سفره های هفت سینم
نارنجکی در سینه دارم دیر یا زود
از هر دو تامان قهرمان می آفرینم
1622
0
3.89
گنج زیر خاکی ام، هر چند در انبارها
خاک غربت خورده ام این سال ها خروارها
قرن های قرن سر بردم درون لاک خویش
سال های سال رقصیدم به روی دارها
مستی پیوسته ام در شیشه ی خیام ها
کاسه ی دروریشی ام در حجره ی عطارها
هم نشینم با کبوترهای برج آسیاب
گاه گاهی می پرم با دسته ای از سارها
چشم هایم آب انبار و دلم آتش کده ست
از مغول سخت است پنهان کردنم، دیوارها!
خشت خشت از استخوان کاخی بنا کردم بلند
خون دل خوردند پای چیدنم معمارها
آی پای چکمه پوش ای نیزه ی بر دوش! هوش!
این منم یک سر که بیرون مانده از آوارها
کیستم؟ در پاسخت باید بگویم خوانده اند
منطق الطیر مرا اهل طریقت بارها
چیستم؟ در پاسخت باید بگویم دیده اند
ذلتم را روز و شب در خوابشان سردارها
آّبی فیروزه ام، در رنگ من تغییر نیست
حال اگر بر تاج شاهم یا سر بازارها
راه پر پیچ قدمگاهم مرا آسان نگیر!
مستم اما هم ردیفم با همه هشیارها
2504
0
4
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
پسر مثل پدر میخندد این یعنی که از حالا
میان این دو قسمت میکند دشمن عنادش را
جهان از بعد عیسی اولینبار است با حیرت
درون قالب یک طفل مییابد مرادش را
چه طفلی؟ طفل معصومی که پیرِ دیر را حتی
هوایی میکند از نو بسازد اعتقادش را
چه ذکری بر زبان دارد؟ چه رازی در بیان دارد؟
که هر عالِم به این معیار میسنجد سوادش را
قدم آهسته برمیدارد و پیوسته تا منزل
که راه مستقیم از او بجوید امتدادش را
به جای کاظمین امسال هم راهی شدم مشهد
نشد تا سرمه چشمم کنم خاک بلادش را
بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعر
ولی من دوست دارم بیشتر بابالجوادش را
1681
0
5
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه
سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه
یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه
یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم
که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه
برای او که کشتن را صلاح خویش می داند
تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!
گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی اینبار جمع ما پریشان، نه!
به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم "آری"
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه"
کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه!
35792
76
4.12
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
نور، زهراست و آیینه علی، ذره کجاست
که در این بین فقط عاطل و باطل باشد
برترین خلقت دنیاست، عجب نیست اگر
که علی نیز به زهرا متوسل باشد
رو به قبلهست همه عمر، خدایا! غلط است
قبله بایست به سمتش متمایل باشد
اگر این طرز نماز است که او میخواند
ترس دارم که نماز همه باطل باشد
دل محال است ولی عقل دلش میخواهد
بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد...
یک نفر آمده در را به لگد میکوبد
پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد
نیمرخ میشود، انگار علی آمده است
ماه، دیگر به دلش نیست که کامل باشد
2514
1
4.3
شده نزدیک تر از قبل شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
با سر تیغ جداکردنشان دشوار است
بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی
فرق شمشیر عرب با همه در یک چیز است
به عقب خم شده از شرم اصابت به علی
لااقل قاتل او بر سر پیمانش ماند
لااقل داشت از این حیث شباهت به علی
درد، اینجاست که در دست دگر خنجر داشت
هرکه آمد بدهد دست رفاقت به علی
رنگ رو زرد، عبا سرخ، نپوشد شاهی
مثل این جامه که پوشاند سیاست به علی
روزگاری همه از تیغ دو دم میگفتند
افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی!
کاسه ی شیری و دستان یتیمی لرزان
این خبر را برسانید سلامت به علی
2148
0
3.94
جام ملائک در شب خلقت به هم خورد
ابليس سرگرم رياضت بود، کم خورد
دور خدا آن شب ملائک حلقه بستند
او چار قُل خواند و سپس انسان رقم خورد
در خاطراتش مادرم حوا نوشته
دستي ميان گيسوانم پيچ و خم خورد
حوا که سيب... آدم فريب و آسمان مُهر
درها به هم، جبريل غم، شيطان قسم خورد
همزاد من از انگبين اصفهان و
همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد
وقتي به دنيا آمدم شاعر نبودم
يک سنگ از غيب آمد و توي سرم خورد
نام تو از آن پس درون شعر آمد
نام من از دنياي عاقل ها قلم خورد
2959
2
4.8
قبول دارم؛ در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
همه توان خودش را گذاشت حرمله اما
خداگواه؛ به سمت علی شتاب نکردم
به زهر کام مرا تلخ کرد حرمله اما
هوای بوسه بر آن شیشه ی گلاب نکردم
هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد
ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم
دو راه داشتم: اصغر... حسین... ساده بگویم
که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم
به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم
که هیچ کار برای دل رباب نکردم
3377
4
4.12
رزمنده ي جزء بود، مسئول نبود
اعزام که شد هنوز مشمول نبود
در پوتينش ريگ اگر داشت پدر
حالا نفسش بسته به کپسول نبود
1879
0
4.57
اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر، باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یا رضا گفتیم، معبر باز شد
اول ِ نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریه ی زن ها یکی واضح تر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر... سال ها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفره ی یک شعر آیینی دیگر باز شد
مادر از باب الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
7320
3
4.73
موشک کاغذي بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت
پدرم داد زد: ...هواپيما بمب روي قرارگاه انداخت
پدر از روي صندلي افتاد، پاشد و گفت:«يا علي»... افتاد
سقف با بمب اولي افتاد او به بالا سرش نگاه انداخت
تانک از روي صندلي رد شد شيشه ي عينکم ترک برداشت
يک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفيه و کلاه انداخت
خاکريز از اتاق خواب گذشت من و او سينه خيز می رفتيم
او به جز عکس خانوادگي اش هرچه برداشت بين راه انداخت
...
به خودم تا که آمدم ديدم پدرم روي دستهايم بود
يک نفر دوربين به دست آمد آخرين عکس را سياه انداخت
موشک آرام روي تخت افتاد زني از بين چند دست لباس
يونيفرم پلنگي او را توي ايوان جلوي ماه انداخت
4251
3
4.6
يک پات چرا صدا ندارد بابا؟
لنگيدن تو دوا ندارد بابا؟
يک عالم لنگه کفش در جاکفشي ست
پوتين چپ تو پا ندارد بابا؟
1757
0
5
من مثل تو و تو مثل من چشم به راه
ما چشم به راه مردي از کوچه ي ماه
بگذار دوباره جمعه را صرف کنيم
گريه
ندبه
عهد
فرج
...
باز گناه!
2065
0
5
جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد
عدهای را ضریب منفی داد، عدهای را به هیچ قسمت کرد
تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذرهبین باشد
یک نفر فکر آب و خاک که نه در پی آب بود و نان از جنگ
خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوشنشین باشد
یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید
سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد
یک نفر فارغ از معادلهها، بیخیال تمام مشغلهها
روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطهچین باشد
در جواب کسی که میگوید، پدر از جنگ دست پر برگشت
هر دو تا آستین او خالیست، تا جوابش در آستین باشد
همقطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ
حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد
3481
0
4.7
قرار بود که با اين بهار برگردي
پس از «هزار و دو شب» انتظار برگردي
قرار بود پلاک ات به سينه ات باشد
نه با ستاره ي دنباله دار برگردي
چقدر ساکت و سردي، چطور خوابت برد
مگر قرار نشد بي قرار برگردي
آهاي ساکن تابوت اين که رسمش نيست
صنوبري بروي، لاله زار برگردي
چقدر دوره ي تسبيح ختم کردم تا
تو با دو شانه پر از کوله بار برگردي
::
بخواب! اسم تو شايد به کوچه ميخ شود
مگر به حافظه ي شهردار برگردي
1627
0
5
آن شب... شب حمله، قدمت موزون بود
انگار که پايت از زمين بيرون بود
حق داشتي از شهر خودت دل بکني
ليلاي تو در جزيره ي مجنون بود
978
0
5
يک عالم خردل است توي ريه ات
درهاي هوا بسته به روي ريه ات
اي کاش کساني که نمي فهمندت
يکبار براي شستشوي ريه ات...
795
0
ديروز يکي نشانه ات را پرسيد
من بي خبر از جاي شما با ترديد ـ
انگشت اشاره ام به سوي خورشيد...
خورشيد حيا کرد، سرش را دزديد
903
0
قهوه را بردار و یک قاشق شکر ... ســـم بیشتر
پیــش رویــــم هـــــم بــزن آن را دمـــادم بیشتر
قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست
می شوم هرآن به نوشیــــدن مصمم بیشتـــر
صندلــی بگذار و بنشین روبـــرویم ، وقت نیست
حرف ها داریــــم صدها راز مبهــــم بیشتــــر
... راستش من مرد رویایت نبــــودم هیچ وقت
هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتــر
ما دو مرغ عشـــق، اما تا همیشـــه در قفس
ما جــدا از هم غـــم انگیزیم، با هــــم بیشتــر
عمق فنجان هرچه کمتر میشود حس میکنم
عرض میز بینـــمان انگار کـــم کــــم بیشتـــر
خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی
زخـــم قدری بر دلش بگـــذار مرهـــــم بیشتر
حیف باشد شاعری خوشنام بودم در بهشت
مادرم حــــوا مقصــــــر بـــود، آدم بیشتـــر ...
*
سوخت نصف حرف هایــــم در گلو ... اما تو را
هرچه می سوزد گلویـــــم دوست دارم بیشتر
8849
2
4
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
نوبت به لبان خشک عباس رسید
نقاش چقدر آه باید بکشد
2982
1
4.75